من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوسـت به یـادگــــار دردی دارم
کان درد به صــد هـزار درمان ندهم
دلت به درد میآید آنگاه که پیش از من خبر را میشنوی، جستجو میکنیم، پیگیر میشویم، تا آخر یافتن میرویم، غم، اندوه، شادی در تمام کلماتت بر صفحه سفید کاغذ میرقصد.
میان گلوله میتازی؛ نبودنت پیوند میخورد با بودن ما، آگاهی ما، دانستن ما و اما ما در زندگی خود گم میشویم و اگر روزشمار فصلها، ماهها و روزها نبود فراموش میکردیم بگوییم:
روز خبرنگار مبارک
قـاصــــدک از مـا بیـا بـبـر خبـــــر
ببر خبر به گوش آن عزیز از ما بیخبر