کد خبر: ۱۲۳۳
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۲:۲۶

رهبر باشیم یا مدیر؟

آیا رهبر بودن یا رهبر شدن یک امرِ فراگرفتنی است؟

امروزه مدیریت از یک شغل و فن گذشته و به هنر نزدیک شده است، اما سوال مهم این است که آیا در یک مجموعه کاری(چه کوچک و چه بزرگ) می باید مدیر باشیم یا رهبر؟ در واقع آیا میان این دو عنوان تفاوتی هست یا هر دو این کلمات بیانگر یک مفهوم واحد هستند؟
قرن گذشته بسیاری از صاحبانِ اندیشه، نظریه های مختلفی را برای تعریف سازمان، مدیریت و تعریف روابط و وظایف این شغل عرضه کرده اند، اما با آغاز سدۀ جدید، نظریه پردازان با گذر از آن مطالب، به مفاهیم و تعاریف جدیدی در روابط سازمان و مدیریت رسیده اند. جامعۀ جهانی شدۀ امروز، به ویژه در زمینۀ مسائل مدیریت، با قرنِ گذشته تفاوت هایی دارد که فهرست وار به آنها اشاه می کنیم

جامعه ای پیچیده و پویا، با رشد فزایندۀ دانش(دانش محور)، در شرایطِ عدم اطمینان، بسیار شتابان و تقریبا غیر قابل پیش بینی.
پس وضعیت برای مدیران به گونه ای تغییر یافته است که تنها با مهارت های مدیریتی نمیتوانند در دنیای پیچیدۀ امروز به موفقیت در اهداف خویش دست یابند و با ارتباطی موثر و کارا، نتایج مطلوب به دست آورند. اگر چه بسیاری از مدیران، رهبرند و بسیاری از رهبران، مدیر ولی اکنون تفاوت های میان مدیر و رهبر بارزتر میشود و دهۀ آینده را به دهۀ رهبران مبدل میسازد. اما تفاوت این دو در چیست؟
شاید بتوان پاسخ این سوال را در چند شاخص مهم چنین بیان کرد:
مدیر در شغل خویش منصوب میشود ولی رهبر از درونِ گروه(سازمان، شرکت، موسسه و...) انتخاب میشود.
تأثیر مدیر بر کارکنان، برمبنای اختیارات رسمی و قانونی اوست ولی رهبر بدونِ آن اختیارات رسمی هم تاثیر میگذارد.
مدیر متمرکز بر سیستم های کاری است و بر افراد نظارت دارد ولی رهبر بر افراد و قلب هایشان تسلط داشته و به آنان اعتماد می کند
مدیر به انتهای راه و هدفِ نهایی می نگرد و رهبر به چشم انداز و افقِ دوردست نظر دارد.
مدیر با پذیرش وضع فعلی و برای اصلاح آن حرکت می کند ولی رهبر با جدال در برابر شرایط موجود، کار و مسئولیت خود را آغاز می نماید.
بنابراین اکنون میتوان موضوع و تعریف رهبری را متفاوت از مدیریت دانست و آن را بر مبنای مدیریت تعریف کرد:
رهبری فرآیندی است که ضمن آن مدیر می کوشد تا با نفوذ بر کارکنان، آنان را به انجام دادن وظایفِ تعریف شده برانگیزد. به عبارت دیگر، رهبری را هنرِ نفوذ در دیگران از طریق برقراری ارتباط با آنان برای تحقق اهداف گروهی می نامند، بدین معنی که پیروان، به دلخواه و نه از روی اجبار، از رهبر اطاعت می کنند.
همان گونه که در تعاریف بالا آمده، نفوذ در دیگران مهم ترین خصیصۀ رهبر است که باید انجام پذیرد. اما آیا رهبر بودن یا رهبر شدن یک امرِ فراگرفتنی است؟ یعنی آیا ویژگیِ رهبری یک موضوع ذاتی است- و شخص، رهبر به دنیا می آید- یا این ویژگی اکتسابی و یادگرفتنی- است؟ برخی عقیده دارند که رهبری، ذاتی و یا «موهبت خداوندی» است که در وجود برخی نهاده شده و برخی فاقد آن هستند. برخی دیگر هم رهبری را مثل یک دانش و هنر، فراگرفتنی میدانند. اگرچه قصد بررسی دلایل دو نظریه را نداریم اما به این بسنده میکنیم که بر اساس تحقیقات انجام شده، گذشته از بحث ذاتی یا اکتسابی بودنِ رهبری، بدون تردید موفقیت در تقویتِ مهارت های رهبری، اکتسابی است و عوامل فرهنگی و محیطی در نحوه و قدرتِ رهبری موثرند (یعنی بسته به شرایط و موقعیت، رهبری موضوعی اقتضایی خواهد بود). اما چه چیزی در ارزیابی یک رهبر موفق موثر است و در واقع خصوصیات چنین رهبری چیست که او را از دیگران متمایز میسازد؟ باز هم تحقیقات در مورد ویژگی های رهبرانِ موفق در موسسات مختلف نشان داده است که رهبران:
دارای هوشی بالاتراز میانگینِ جامعة همکارانِ خویش هستند(ویژگی ادراکی)، دارای اعتماد به نفس، ثبات عاطفی و بینشی وسیع اند(بلوغ اجتماعی)، انگیزه ای بالا برای موفقیت در رهبری دارند و اغلب دارای شخصیتی برون گرا، اهل مشارکت و تأکید کننده بر ارزش های انسانیِ خویش ـ ولو به خطا و فقط در کلام- هستند.
البته برخی محققان در موضوع رهبرانِ موفق، به ویژگی های دیگری نیز اشاره می کنند که شاید اغراق آمیز باشد:
دارای خصوصیات مثبتِ ظاهری مانند قد و تناسب اندام و وزن(سلامتی فیزیکی و ظاهر وقیافه!)، تمایل به تسلط بی چون و چرا بر دیگران ولو به هر قیمت، صفاتی دیگر از قبیل: پُرحرفی، نشاط، خوش مشربی، قدرت بیان، هوشیاری به موقع و ابتکار عمل در کارها(تموج شخصیت) و ... که شاید به صورت عام قابل قبول نباشد.
این ویژگی های رهبرانِ موفق مستلزمِ داشتنِ مهارت هایی است که عناوین آن این گونه اند:
1)
توانایی درک و هماهنگی فعالیت ها برای برقراری ارتباط لازم و متقابل با محیط، 2) توانایی تحلیل موقعیت و ایجاد وسعت دید، 3) ایجاد رابطه ای مؤثر با افراد و در کنار آنها برای نیل به اهداف، 4) توانایی وتسلط بر به کارگیری ابزار، شیوه ها و دانشِ مورد نیاز در انجام امور.
به هر حال تمامی این حرفها را در چند جمله خودمانی تر نیز میتوان بیان کرد بطوری که پاسخی به سوال «مدیر باشیم یا رهبر» را هم در خودخواهد داشت:
دنیای پُر از پیچیدگی امروز دیگر با قواعد کلاسیک، بوروکراتیک و کاملا قانونمندِ مدیریت قابل هدایت نیست. سازمانِ امروز ما در هر اندازه ای که باشد و با هر تعداد از کارکنان، نیازمند روابطی انسانی تر میان مدیران و کارکنان است تا از حالت فرمان-دِه و فرمان-بَر خارج شود و هر دو گروه احساس کنند برای هدفی مشترک تلاش می کنند. پس نیاز امروز هر سازمان یا موسسه ای، حضورِ رهبرانِ دلسوز برای کارکنان(منابع انسانی) و خودِ سازمان است که مثل گذشته و دیدگاهِ مدیران، منافع سازمان و مدیران را در تضاد و تقابل با منافع کارکنان نبیند.
اولین شرط در موفقیت رهبر، ایجاد احساسی از اطمینان در تمام رده های سازمانی و کلیه کارکنان است که خود را جدای از منافع و اهداف سازمان نپندارند و بدون نیاز به نظارتِ مستمر، همچون مدیرانِ کوچک تر و مسئول، ناظرِ خویش و حتی همکاران و اطرافیان خود باشند. این رهبر بر قلب های کارکنان حکومت می کند و کارکنان، رهبری او را برمبنای شخصیت و کاریزمای وی بدون نیاز به حکم و انتساب - مانند قدرتی که موقعیت یک مدیر به او داده - پذیرفته و مورد قبول قرار داده اند. جمله ارزشمندی از رابرت گرین لیف( 1987) در مورد رهبر داریم که این موضوع را بهتر روشن میسازد: «یک رهبر در اولین قدم به نیازهای دیگران توجه مینماید و در تمامی اهداف و چشم انداز خویش، به توسعة فردی اعضا در سازمان دقت کافی خواهد داشت.» این رهبر به حرف ها و مسائل کارکنان خوب گوش فرا میدهد و توجهش به آنها فقط برمبنای تظاهر نیست، او دیگران را درک میکند و آنچه لازم است برای آرامش فکری و آسایشِ زندگی شان -در حد توان و مقدورات- انجام میدهد. نفوذ او بر دیگران بر مبنای رفتار، سلوک و کلامی است که ناخودآگاه زیردستان را مجذوب و وابستۀ خویش می سازد و رابطه ای مرید و مرادی را نتیجه می دهد.
رهبرِ امروز باید نقش های متفاوتی را در شرایط دائما در حالِ تغییر بازی کند: او یک هنرمندِ اجتماعی است(با توانایی هنرِ رهبری و نوآوری های اجتماعی)، او یک بصیرِ معنوی است(با شناخت صحیح از انسان و روابط انسانی)، و نیز یک نوآور در زمینۀ فرهنگی است(با آگاهی از ایده هایی نو مبتنی بر فرهنگ بومی). این گونه است که می توان رهبری موفق در دهۀ آتی بود.
پس: این مدیرِ ما از مدیریت گذشته و به رهبری افراد رسیده است

نوشته شده توسط بهمن رحیمی /برگرفته از سایت انتشارات شادان