کارآفرینی بهروز از ۱۱ نفر به چند نفر رسید؟
در خود واحد مرکزی بهروز بیش از ۱۵۰۰ نفر مشغول به کار بودند. اما وجه دیگری که من بسیار به آن افتخار میکنم این است که ۶ واحد در ۶ گوشه کشور داشتیم که محصول را در محل تولید و زیر نظر بهروز کار میکردند. افراد زیادی هم در این واحدها کار میکردند و گاه در هر واحد تا ۵۰۰ نفر مشغول به کار بودند. واحدهای آشپزخانهای کوچک که در گوشهوکنار کشور بودند و کیفیت لازم را داشتند اما برند نداشتند و سرمایه حضور در بازار را هم نداشتند، بنابراین کارخانه بهروز از آنها میخواست که مثلا در مشهد رب را با کیفیت مورد نظر برایش تولید کنند و با برند بهروز به بازار عرضه میشد. این واحدها با این شگرد سرپا ماندند و کارخانه بهروز هم با این ترفند به رشد هرچه بیشتر خود ادامه میداد. چون تولید در محل به لحاظ اقتصادی هم بهصرفهتر بود.
در ادامه همان آمارهایی که ارائه کردید، میخواهم بدانم که تولید قابلمهای شما در آشپزخانه منزل یا از زیرزمین ۱۱ متری در نهایت به چه میزان تولید رسید؟
اگر در زیرزمین یا کارگاه روزی ۱۰ کارتن مواد غذایی تولید میکردیم، این میزان تنها در یکی از واحدهای کارخانهای بهروز، به روزی ۸ هزار کارتن رسید. واحدهای دیگر هم به نسبت نیازی که داشتیم روزانه تا یکهزار کارتن تولید داشتند.
نخستین صادرات شما به چه کشوری بود؟
به دوبی بود که چون تابستان بود و ما سردخانه نداشتیم و بهخاطر گرمای هوا، همه بارمان را منهدم کردند. بعد از آن به آلمان، ژاپن و در نهایت ما نخستین کارخانهای هستیم که کالا را مطابق با استاندارد افدیای آمریکا )سازمان غذا و داروی آمریکا) تولید کردیم که در ویترین فروشگاههای آمریکا به فروش رسید. در حالی که ۴ سال در دادگاه مبارزه کردم تا کالایم بدون بازبینی در گمرکات آمریکا وارد این کشور شود و با برند بهروز و با نام ایران در این کشور به فروش برسد.
گفتید که سرمایه اولیه بهروز ۵ هزار تومان بود. این سرمایه اندک در زمان اوج کسبوکارتان به چه میزان رسیده بود؟
به بیش از ۱۰۰ میلیارد تومان سرمایه ثابت رسیده بود و این جدا از هزینههای جاری کارخانه و زندگی و خانواده بود.
آقای فروتن شاید خیلیها با خواندن داستان کسبوکار بهروز فروتن، فکر کنند که حتما از ضریب هوشی عجیب و غریبی برخوردار بوده. دوران دبیرستان چگونه شاگردی بودید؟
باور کنید من آرزو داشتم نمره ۱۵ یا ۱۶ در کارنامهام داشته باشم. من به زور تکماده و تجدید و... قبول میشدم. ۱۰ و ۱۲ و... بهترین نمرات من بود! شاید شیطان و بازیگوش بودم یا بیشفعالی که الان میگویند. حالا خاطرهای هم از آن دوران دارم که بد نیست به شما بگویم؛ من چپدست بودم و اینکه میگویم بودم و از فعل گذشته استفاده میکنم، داستان دارد. فرهنگ غلطی که در آن زمان رایج بود، این بود که میگفتند چپدستها شیطان در وجودشان دارند! به همین دلیل خانواده دست چپ من را با گونی میبستند، چوب لای انگشتان دست چپم میگذاشتند، فشارشان میدادند و تنبیهم میکردند تا با دست راست بنویسم و با این اعمال شاقه که ریشه در فرهنگی غلط و خرافی داشت، من را راستدست کردند! الان با دست راست مینویسم ولی هنوز هم دست چپم قدرت بیشتری دارد.
بهروز بزرگ شد و رشد کرد و بینالمللی شد اما الان کنار آقای فروتن نیست. داستان از چه قرار است؟ تا چند سال پیش بهروز را داشتید؟ دل کندن از چنین فرزندی نباید آسان باشد؟
تا تاریخ ۱/۱/۱۳۹۰ بهروز را داشتم و در این تاریخ واگذار کردم. ناچارم پاسخی ندهم؛ من در حکم مادر واقعی بچهای به نام بهروز بودم که فرد دیگری از یک طرف میکشید و من باید از طرف دیگری میکشیدم؛ بهعنوان مادر واقعی ترجیح دادم که بگذارم بهروز زنده بماند. البته اینکه بهروز دست من نیست، دلیل نمیشود که هستی من را گرفته باشند. من برند را در خودم دیدم و اسم خودم را روی محصولاتم گذاشتم. الان هم بهروز را به دلایلی که نمیتوانم بگویم، ندارم؛ هیچ اشارهای نمیتوانم بکنم.
الان بهروز دست چه کسی یا کسانی است؟ آیا شما بهروز را فروختهاید یا طی فرآیندی آن را واگذار کردهاید؟
نمیدانم دست چه کسانی است و فقط میدانم که مال من نیست! ۱۰۰ درصد و در ظرف چند ساعت واگذارش کردم.
واگذاری ناخواسته؟ درست است؟
نمیدانم، بعضی مسائل خط قرمز است. بیان کردنشان حیات فعلیمان را هم به مخاطره میاندازد و همین وجود فعلی را هم دردسرساز میکند. بهتر است پاسخی ندهم؛ اما جامعه بهزودی پاسخ شما را خواهد داد.
بهروز که از دست رفت، عکسالعمل خانواده چه بود؟ شما چگونه با این تجربه شکست کنار آمدید؟
هرگاه مصیبتی برای کسی پیش میآید،
اول انکارش میکند، بعد حیرت میکند و متاثر میشود و بعد باورش میکند و حیاتش را
ادامه میدهد. خانوادهام کمابیش در جریان این اتفاق ناخواسته بودند. شرایط
اقتصادی بسیار سختی پیش آمده بود و بهروز را برای زندهماندن واگذار کردم و این،
دلخوشیام بعد از بهروز بود.
کسبوکار فعلیتان چیست؟
در حال حاضر کارخانه بهرنگ را دارم که در مقیاس کوچکتر همان کار کارخانه بهروز را انجام میدهد و در نزدیکی همان کارخانه قبلی است. به وسعت بهروز نیست چون توان مالیاش را نداشتم اما انگیزههای من از بین نرفته است. من راهم را میروم، حال ممکن است در این میان خللها، کاستیها، سدها و موانع کوچک و بزرگی هم بر سر راهم قرار بگیرد اما من ادامه دادم.
بهرنگ، بهروز موفق دیگری خواهد شد؟
الان هم در حد خودش شده است؛ بهرنگ هم راه پویایی را در پیش دارد و بزرگتر هم خواهد شد. بهرنگ با تجربیاتی که بهدست آوردهام، با فرآیند مدرنتری رشد خواهد کرد.
بهرنگ را ایجاد کردهاید یا از قبل بوده و خریداریاش کردهاید؟
بهرنگ کارخانهای بوده که به اصطلاح ۱۵ سال خوابیده بود؛ ۳۰۰ مورد شکایت و دادگاهی و مشکلاتی از این دست داشت. اما حتی بعد از بهروز، به سراغ این کارخانه ورشکسته رفتم و همه مشکلاتش را متقبل شدم و احیایش کردم. در حالیکه کسی جرأت نمیکرد مسئولیت چنین کارخانهای را قبول کند.
شما به عنوان فردی که در حوزه بهاصطلاح سنتی کسبوکار و تولید حضور داشته و دارید، نظرتان در مورد حوزه کسبوکارهای اینترنتی چیست و اصولا چقدر نسبت به این حوزه شناخت دارید؟
در ابتدا باید بگویم که اتفاق فرخندهای در حال شکلگیری است و این حوزه به دلیل گستردگیاش میتواند زمینههای اشتغال جوانان زیادی را فراهم کند. از طرفی ماهیت صنعت، امری بهروز است. بنابراین اگر تولید مواد غذایی را در حوزه سنتی کسبوکارها دستهبندی کنیم، ابزارهای فروشش میتواند کاملا مدرن باشد. هر صنعتی باید فضای فرهنگ مدرن دنیا را بشناسد و به این واسطه بازار فروشش را فراتر از مرزهای یک کشور ببیند. از این راه میتواند به فرهنگ فروش، فرهنگ خرید، ابداعات تولید، مدیریت نوین کسبوکار و... دست یابد.
تا حالا شده به این فکر کنید که به دنبال استفاده از فضای وب و اینترنت برای فروش محصولاتتان بروید؟
بله، همان زمانی هم که بهروز را داشتم این فضا را درک کرده بودم و تیمی تشکیل دادم که زمینههای فروش اینترنتی محصولات بهروز را فراهم کند که این مسئله همزمان شد با از دست رفتن بهروز و همه چیز بههم خورد. همچنین "ایرانفود" را راهاندازی کردیم که نخستین شبکه رایانهای اطلاعرسانی تخصصی صنعت غذا بود که از فعالیتهای علمی ما بود و هدفش بالابردن سطح اطلاعرسانی در بخش غذا و افزایش سهم کشورمان در بازار جهانی مواد غذایی بود.
این اتفاق برای بهرنگ خواهد افتاد؟
برنامهاش را دارم اما هنوز به رشد مدنظرم نرسیده که بتواند هزینههای اینچنینی را پوشش دهد و در صورت بیگدار به آب زدن، تنها بدنامی باقی میماند و چون شعارم این است که یا نباش یا بهترین باش، فعلا وارد این حوزه نشدهام اما جزو برنامههای بهرنگ خواهد بود.
نظر شما در مورد وبسایت اینترنتی برای کسب و کار چیست و چقدر میتواند به رشد آن کمک کند؟
اگر در کشورهای پیشرفته فضای مجازی به ابزاری قدرتمند برای فروش و عرضه محصول و خدمات تبدیل شده، به این دلیل است که آنها محصولی بزگشده در این فضا نمیفروشند که واقعیتش چیز دیگری است؛ اما تصورم این است که در ایران استفاده از این ابزار حالت چشم و همچشمی به خود گرفته است. تجربه من میگوید: تا زمانی که به کالایی اعتقاد ندارید و به آن عشق نمیورزید، آنرا به مشتری ارائه نکنید.
طی دوران کاریتان، انجام کدام کار را به عنوان مهمترین و بزرگترین اشتباه یا شکست خود میدانید؟
اعتماد کردن بیش از حد به دیگران؛ ببینید من در زمینه اقتصادی بارها شکست خوردهام اما از بابت تعالی اجتماعی و غرور، افتخار کسب کردهام. الان به پشت سرم نگاه میکنم و وقایع زیادی را میبینم؛ برای من پیش آمده که مسیر تهران تا اصفهان را به خاطر اسکورت جرثقیل ۴۵ تنی که دکلی۵۰ متری برای ذوبآهن میبرد، ۱۵روزه رفتهام. در کوههای شهرکرد در زمستان گیر کردم و هفت ساعت در کوه پیاده آمدم. من اگر سختی، شکست یا تجارب ناشیرینی دارم، اگر سالهای سال، تحقیر، توهین، بیپولی، بیارزش شمردنها و... را دیدهام اما غرور دارم و کماکان به آینده فکر میکنم.
بهعنوان کسی که در حوزه مواد غذایی با چالش بهروز مواجه شدید، چرا باز هم در همین حوزه سرمایهگذاری کردهاید؟ فکر نمیکنید باید زمینه کاریتان را عوض میکردید؟
ابدا! من هر جا که افتادهام، باید از همانجا بلند شوم. چون باید بفهمی چرا زمین خوردهای و با رفع آن مشکلات، از همان نقطه و از همانجا بلند شوید. من باز هم از همینجا بلند میشوم. تفکر و قدرت رشد در حوزههای دیگری را هم دارم، کما اینکه همسرم الان تولیدی پوشاک دارد اما من باید از همینجا بلند شوم و حوزه کاریام را عوض نمیکنم.
بهروز با «دوست من سلام» آمد؛ شعار بهرنگ چیست؟
دبیر که بودم، وارد کلاس که میشدم میگفتم:
بچهها سلام. بعدها که بهروز را تأسیس کردم، به «دوست من سلام» تغییرش دادم و حالا
بهرنگ با شعار «باز هم سلام» آمده است.
حرف زدن با بهروز فروتن سخت است!
در
نیاوران ملاقاتش کردیم. پیراهن صورتی روشن پوشیده است؛ مرتب و اتوکشیده. موهای
سفیدش را مرتب شانه کرده و با لبخند بزرگی به استقبالمان میآید. میگوید ببخشید
جایمان کوچک است اما دلمان بزرگ است. دفتر کارش به زور یکصد متر میشود؛ شاید هم
کمتر. روی صندلی چوبی، پشت میزی که روبهرویمان قرار دارد، مینشیند و پیوسته میخندد.
میگوید: «بهروز فروتن هستم، بنیانگذار گروه مواد غذایی بهروز.» نگاهش میکنم
و بلند میشوم و روبهرویش مینشینم. نشریه را به او نشان میدهم. میگوید: «فضای
بسیار مناسب و بکری است برای کار کردن.» فضای وب را میگوید. پشت سرش قابعکسهایی
ردیف هم قرار دارد؛ از سه رئیسجمهور لوح تقدیر گرفته و دیگر به دوره یازدهم
نرسیده است. بوفههای پر از لوح تقدیر، کارتهای اهدایی، ایزوهای سالهای مختلف
و... در گوشه و کنار این دفتر جمعوجور به چشم میخورد.
میگویم صدای تلویزیون را ببندیم تا بتوانیم صدای خودتان را با کیفیت ضبط کنیم؛ میگوید اصلا بلند شوید برویم در آن اتاق. با دستش اشارهای میکند و راه میافتد، مینشیند و میگوید هرچه میخواهی بپرس؛ هر کدام را هم نخواستم، جواب نمیدهم! انگار میداند چه سوالاتی دارم. عکسی که به سیاق هنری و با شال و کلاه دارد و قاب کرده، در اتاق آویزان است. در این اتاق کتاب «همیشه برخاستن» هم در دستان رئیسجمهور فعلی کشورمان است و انگار دارد آنرا میخواند. همین کتاب را به ما هم میدهد و برایمان امضا هم میکند. حرف زدن با بهروز فروتن آسان نیست! به کلماتی چون شکست، تجربه تلخ، سختیها، ناتوانی و... آلرژی دارد. همانجا حرفت را قطع میکند و شکست را ناموفقیت میخواند و هیچ تجربهای را ناشیرین نمیداند. بعد از یک ساعتونیم گفتوگو و عکاسی، تا دم در به دنبالمان میآید. میگوید به زودی اینجا را بزرگتر میکنم...
منبع: shanbemag.ir