اگر موفق شوی و خودت را وارد حلقهی آدم های موفق کنی...
این چیزهایی که میخواهم به شما بگویم را در هیچ کجای اینترنت نمیتوانید پیدا کنید. خودم از یک پیرمرد میلیاردر نطنزی در پمپ بنزین مورچهخورت پرسیدم که اگر بخواهی دوباره از نو شروع کنی چهکار میکنی؟
پیرمرده به من گفت سر هر کاری میروم تا بتوانم ۱۰۰ هزار تومان در بیاروم. بعد با آن یک اتو میخرم تا کُت و شلوار چروکم را اتو بکشم تا موقعی که میخواهم خودم را در دایره افراد موفق جا کنم، حداقل ظاهر کار را داشته باشم. اگر موفق شوی و خودت را وارد حلقهی آدم های موفق کنی، یا یک شغل خوب به تو پیشنهاد میکنند یا یک موقعیت عالی در اختیارت قرار میدهند.
توصیهی یک پولدار
پولدار دیگری که میشناسم، همین مدیر سایتی در بامیلو که شنیدهام از شدت پولداری یارانهاش را به دولت بخشیده است. وقتی که از او پرسیدم که قبلاً چه کاره بوده، او گفت که روی نیسان کار میکرد و بار این ور و آن ور میبرد. گفتم چه طور شد که به این مال و مکنت رسیدی؟ جواب داد : بار هر کی رو که جا به جا میکردم ازش میپرسیدم. حاجی کار و بارت چیه؟ به جای این که در طول مسیر ضبط را روشن کنم و دامبالی دامبال گوش کنم، جیک و پوک کار طرف را از زیر زبانش میکشیدم بیرون. بماند که آخرش در جاده ورامین نامردا ریختند سرم و نیسانم را ازم دزدیدند، اما همین پیله کردن هایم به مردم باعث شد که حداقل سر از صد جور بیزنس در بیاورم. از فروش ترقه و فشفشه در چهارشنبه سوری بگیر تا صادرات شیر خر به صربستان و زنده کردن زمین موات و خرید و فروش فلهای مزار در قبرستان… و آخر به این نتیجه رسیدم که Launch کردن Venture در محیط E-Commerce و در فضای تحت وب از همه جا امن تر و مطمئن تر است.
البته بنده خدا میخواست به من بگوید که "کار، کار میزاید” که یادش افتاد ماشینش را دزدیدند و حواسش پرت شد. در کل منظورش این بود که اگر موقع کار عرضه داشته باشی تا با مردم ارتباط مثبت برقرار کنی، میتوانی علاوه بر همان کار یک کار جدید هم بگیری و چه بسا با رد و بدل کردن دو تا شماره تلفن، طرف را مشتری خودت بکنی. آخه مردم با آدم خوش سر و زبون راحت تر کار میکنند تا با آدم عبوس و کم حرف.
بگذریم. یکی از خوانندههای بامیلو برایمان نامهای نوشته به این مضمون: … بنده در اوایل کار کردنم مشغول به کار بازاریابی شده بودم که اصلاً از آن خوشم نمیآمد. دوست داشتم هر چه سریعتر با پول خودم کار کنم نه اینکه بلا نسبت شما مثل سگ پا سوخته از این مغازه به آن مغازه بدوم. اتفاقاً همان موقعها بود که هر جا میرفتی ۱۰ فروند مهندس نشسته بودند و مردم را Present میکردند.
اینجا را فعلاً داشته باشید. فرد دیوانهای را میشناختم که یک بار به من گفت: کاش ۱۰۰۰ تا دوست داشتم. بهش گفتم چرا؟ گفت اونوقت میتونستم از هر نفر ۱۰۰۰ تومن قرض بگیرم و یک میلیون تومان داشته باشم که البته هیچوقت پول را پس نمیدادم و ۱۰۰۰ تومن هم ارزش پیگیری ندارد. البته این مدل اقتصادی در سطوح بسیار بالا به شدت جواب میدهد اما چیزی که در ذهن آن فرد میگذشت خواب و خیالی بیش نبود!
دوباره برگردیم به داستان. در همان اثناء که Gold Quest, Gold Mine و Swiss Cash و غیره و ذلک کله مردم را حسابی داغ کرده بودند، خبر آمد که آن فرد روانی سرشاخهی بسیار گولاخی در یکی از همین بیزینسهای کفتارپروری شده است و همینطور که زیرشاخههایش مثل سونامی در حرکتاند، او هم در حالی که کُت و شلوار Taylor Made انگلیسی تنش است خاویار میخورد و جعفر جنی را هم استخدام کرده تا ببر مایک تایسون را در یک چشم بهم زدن برایش بیاورد.
من هم به هوای این که سکه در زمین بکارم و بعد از چند وقت درخت پول از زمین در بیاید، سه سوته پرزنت شدم و در طی مراسمی حماسی، سوگند وفاداری به بالاشاخهایها یاد کردم و با ۵۰ هزار تومن وارد کارزار شدم. آقا چشمتان روز بد نبیند… بس که قدمم خیر بود از فردای ورود من، خونِ تمام اقتصاد دانان ایران مثل آب قلیان به قُل قُل در آمد و روزی ۲۵ساعت در تلویزیون حاضر میشدند تا پتهی این پرزنتیها را روی آب بریزند.
چند روز بعد دوباره آن آدم مجنون را دیدم که به دریوزگی افتاده بود و مثل گربه خودش را به پر و پای مردم میمالید تا چیزی جلویش بندازند. این جریان انقدر درد داشت که تا چند وقت دیکلوفناک میخوردم تا درد و ورم فرونشیند. اگر پول همین دیکلوفناکها را کنار گذاشته بودم، اکنون یک داروخانه داشتم و پول پارو میکردم. یعنی اوضاع جوری شده بود که کم مانده بود پینوکیو ظاهر شود و سرش را به نشانهی تأسف برایم تکان بدهد.
چند وقتی به همین منوال گذشت تا این که روزی یکی از دوستانم گفت شب حاضر شو تا برویم عروسی یک بنده خدایی که در باغ برگزار میشود. آخه دروغ چرا؟ راستش را بخواهید یک لحظه شیطان گولم زد و درِ گوشم گفت عروسی مختلط است. من هم حسابی تریپ زدم و دوش ادکلن گرفتم و عازم عروسی شدم. رسیدیم به باغ و دیدیم زهی خیال باطل. زنانه و مردانه با یک چادر برزنتی از هم جدا شده بود. انگار قرار نبود چیز جالبی در زندگی من اتفاق بیفتد. رفیقم که از دوستان داماد بود من را به کل یادش رفته بود و رفته بود سر میز رفقای خودش قاه قاه میخندید. با دستی درازتر از پای شتر و لب و لوچهای آویزانتر از منقار پلیکان رفتم و در کنج مجلس تنها میز خالی را پیدا کردم و روی یکی از صندلیهایش نشستم. چند دقیقهای از خودم پذیرایی کردم که دیدم فرد شکم گنده و گردن کلفتی سیگار به دست، خرامان به طرف میز من میآید.
احتمال دادم به این خاطر به سمت میز من آمده که نمیخواسته دود سیگارش کسی را اذیت کند. همینطور هم بود. از من اجازه گرفت و روبرویم نشست. کم کم سر صحبت را با هم دیگر باز کردیم و با یکدیگر آشنا شدیم تا اینکه متوجه شدم طرف بساز و بفروش است و برج بالا میبرد.
تنها چیزی که به عقلم رسید این بود که تمام اعتماد به نفسم را جمع کنم و از او بپرسم که آیا به نیروی کار پرانرژی احتیاج دارد یا نه؟ او هم گفت اتفاقاً تازگیها سرم خیلی شلوغ شده و دنبال کسی میگشتم که قسمتی از کارهایم را به او بسپارم. حدس بزنید شغل بعدیام چه بود؟ مدیر کارگاه ساختمانی!
کافی بود چند سال زیر دست این آدم کار کنم تا آیندهام تأمین شود. صبح کله سحر بلند میشدم، با جدیت کار میکردم، چیز یاد میگرفتم و جای شما خالی خوب هم پول در میآوردم و تمام اینها به این خاطر بود که من در شبی که لباسی مرتب بر تن داشتم و بوی ادکلن میدادم، با اعتماد به نفس توانستم با یک فرد دیگر ارتباط برقرار کنم و آسانسوری برای بالا رفتن از پلههای ترقی برای خودم پیدا کنم. اکنون هم بعد از گذشت چند سال، خودم برای خودم کار میکنم. قسمتی از پولم را در کار زمین انداختم و با قسمتی دیگر سهام خرید و فروش میکنم.
راههای بسیار زیادی برای پولدار شدن وجود دارد. عموماً از یک فرد پولدار انتظار می رود که از جنبههای مختلف، نسبت به عامهی مردم، فرد باهوشتر و باشعورتر و خوش برخوردتری باشد اما خود من حداقل صد نفر پولدار میشناسم که نه سواد درست حسابی دارند، نه فرهنگ بالا و نه اخلاق خوب.
بنابراین نسبت به توانایی های خود شک نکنید. فکر نکنید که برای پولدار شدن حتماً باید نبوغ استیو جابز را داشت. اگر می خواهید سریع تر از حد نرمال پیشرفت کنید فقط به فرصتی برای نشان دادن تواناییهای خود احتیاج دارید. با به جا گذاشتن یک اثر روانی قوی از خود بر روی افراد دیگر این فرصتها را برای خود ایجاد کنید. انرژی گذاشتن و تخصص داشتن چیزی است که در مراحل بعد به کمک شما میآیند.
خیلی از سؤال اصلی خودمان دور نشویم.
منبع: http://blog.bamilo.com/1393/10/24